تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
سوژه خنده
و آدرس
soozhe.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 550
بازدید ماه : 959
بازدید کل : 463414
تعداد مطالب : 806
تعداد نظرات : 752
تعداد آنلاین : 1
داستان حموم رفتن حاج خانم
یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه
می خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه . تازه لباس هاش رو در آورده
بود و می خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می زنند.
تند و سریع لباسش رو می پوشه و میره دم در و می بینه که حاجی براش
توسط یکی از شاگردهاش میوه فرستاده بوده. دوباره میره تو حمام و روز
از نو روزی از نو که می بینه باز زنگ در رو زدند. باز لباس می پوشه میره دم
در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده.
بار سوم که می ره تو حمام، دستش رو که روی دوش می ذاره ،
باز صدای زنگ در رو می شنوه. از پنجره ی حمام نگاه می کنه و می بینه
حسن آقا کوره ست. بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در
و در رو برای حسن آقا باز می کنه.
حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه
که بیاد تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم
بوده. درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا.
تعارفش میکنه و راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و حسن آقا هم به دنبالش.
همون طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش.
میگه: خب خوش اومدی حسن آقا. صفا آوردی! این طرفا؟
حسن آقا سرخ و سفید میشه و جواب میده: والله حاج خانوم عرض کنم
خدمتتون که چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیشه که آوردم خدمتتون
نظرات شما عزیزان: